سلااااااااااااااااااااام ..........خوبین...؟؟؟؟
خوش میگذره...؟؟؟؟
تولد همه بهمن یا مبااااااااااااااااااااااااارک.....
اینم از فاااااااااااااااااال عشقشون..........
گویی............
خورسید گرمای خود را از دست داده است
و گلهای سرخ عطری ندارند
وستارگان دیگر نمی خوانند
آنگاه که چشم میگشایم و میبینم.
با تو نیستم
عاشق پیشه ست,و بی عشق زندگی نمیکنند
همین الآن همه پسرااااااااای بی جنبه برن بیرون......
یه موقع ناراحت نشیناا............
AnTi boy
چند راه برای درآوردن لج آقا پسراااااااااااا
. توی خیابون با احترام ازیه آقا پسر آدرس بپرسید بعد
جواب دادن جلوی چشماش از یکی دیگه بپرسید ♣
. پشت چراغ قرمز راننده جلویی اگه پسر بود قبل از
سبزشدن چراغ دستتون رو بذارید رو بوق
.توی اتوبان جلوی ماشین یه اقا پسر با سرعت
50 کیلومتر حرکت کنید. ♣
. توی جمع پسرای فامیل وقتی همشون دارن یه سریال
می ببینن هی کانال تلویزیون رو عوض کنید♣
. توی یه رستوران که چند تا پسر هم نشستن سوپ
رو با صدای بلند هورت بکشید و نوش جان کنید ♣
.توی یه بوتیک که فروشندش پسره وادارش کنید شونصد
رنگ لباس رو براتون باز کنه و در آخر بگید خوشتون
نیومدو برید. ♣
.توی جشن تولد یکی از پسرا فامیل تا اومد شمع ها
رو فوت کنه همه رو خاموش کنید. ♣
. اگه یه پسر یه جا یه جک تعریف کرد بلافاصه
بگید چقدر قدیمی بود♣
. اشتباهات لغوی پسرا رو موقع صحبت کردن تکرار کنید
و بخندید♣
. تو یه جمع دانشجویی و رسمی هنگام عکس گرفتن
واسه پسرا شاخ بذاریید ♣
. عید نوروز تمام پسته ها و فندق های سر بسته را
بذاریید توی ظرف پسر مورد نظرتون♣
.روزهای بارونی تا یه پسر دیدید و یه چاله پر آب و شما
با ماشین بودید یه لحظه درنگ نکن. ♣
.اگه کلاس موسیقی می روید قبل از اجرای اقا پسر مورد
نظر پیچ های کوک گیتارش رو به چند جهت بچرخونید. ♣
.تو دانشگاه از پسر مورد نظر یه جزوه 1000 صفحه ای
بگیرید و بعد از اینکه تمام صفحاتش رو جا به جا کردید
بهش برگردونید. ♣
. چاق بودن و بی ریخت بودن پسر مورد نظر رو دم به
ساعت به اطلاعش برسونید♣
.به پسری که دماغش رو تازه عمل کرده بگید دکترش بد
بوده و دماغش کوفته شده. ♣
. شیشه نوشابه پسر مورد نظر رو حسابی تکون بدید و
بذارید خودش سرش رو باز کنه ♣
. زمستون وقتی همه جا یخ زده با دیدن زمین خوردن یه
پسر با صدای بلند بزنید زیر خنده ♣
ما که کلى حال کردىم.........
خوشتون اومد.......؟؟؟
یه شعر طنز براتون میذاریم .....خیلی باحاله....
شدم با چت اسیر و مبتلایش/شبا پیغام میدادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت
یه ماجرای جاااااااااااالب........
جمعه ی هفته پیش.....توی هال نسشته بودیم....
گوشی دنیا زنگید...از قضا گوشی روی میز بابا بود و طرفم مزاحم...
دنیای بیچاره داشت برا خودش کتاب میخوند...گوشی
برداشت گفت:بله؟
مزاحم:سلام حال شما؟دنیا خانم؟
و اینجا بود که قلب دنیا ایستاد و اخمای بابا رفت تو هم
(بابا داشت همه چیزو میشنید)
دنیا:بله خودم هستم...کاری داشتین....
مزاحم:............(جواب نداد)
دنیام دوزاریش افتاد ......قطع کرد...
خیلی شیک ...نشست رو مبل....شروع کرد کتاب خوندن
3 دقیقه بعد......
5دقیقه.......
دقیقه ی هشتم................
بابا با آرامش قبل از طوفان: کی بود؟
دنیا در کمال بی تفاوتی:مزاحم
بابا:اسمتو گفت؟ دنیا:آره
واینجا بود که رگ غیرت بابا متورم میشه و صورتش به رنگ لبو
متمایل میشه........
ب: از کجا میدونست؟شمارشو بده......
د:نه...بابا بذار خودم حلش کنم..روزی صد دفعه مزاحم زنگ میزنه.....
نمیشه هر دفعه یقه ی یارو رو گرفت.......این الان چند بار زنگ
میزنه...میبینه جوابشو نمیدم....بیخیال میشه....
ب:این یارو اسمتو میدونست.......مسئله ی مهمیه....
..........
......
بابا زنگ میزنه به طرف......اونم پرروبازی در میاره.....و....
دعوا.....
بابا شمارشو میده به یکی از دوستاش که تو مخابرات کار میکنه.....
در عرض دو ثانیه...آمار که چه عرض کنم...جد و آبادشو در میاره...
دوباره میزنگه بهش.......
بابا: سلام....شما محمدرضا فلان هستین...خونت فلان جاست...
پسر فلانی هستی....بابات مشتری ماست....
محمدرضا:آقا من غلط کردم...من نوکر شما و خانوادتونم....
(بدبخت گرخیییییییییید....)......من اصلا قصد
مزاحمت نداشتم...این گوشی
رو پیدا کردم...مال یه خانمی به نام رویاست....من فردا میام گوشی رو
خدمتتون تحویل میدم.......
(دنیا:رویا دوستمه...بیچاره گوشیشو گم کرده بود...هرچی
به یارو میگفت ...گوشیشو پس نمیدادو امروز فردا میکرد....)
از طرفی رویا تو کلاس زبان من(هستی) بود
خلاصه.........طرف پدرش رو میفرسته گوشیو میاره میده به بابا.......
هستی گوشی رو میده به رویای از همه جا بی خبر......
رویا جونم کلی شاد میشه......
نتیجه:دنیا خیلی کوچیکه......
خب.......فعلا....
بای.........تا.......